مادر به سفر بود خونم بجگر بود
مادر به سفر بود خونم بجگر بود
آدینه شبهنگام سحر بود
مادر به سفر بود
یک هفده زِ نوروز بدر بود
خونم بجگر بود
در خواب بدیدم رخ چون ماه
آلاله زیبا
در ماه نخستین چمنآرا
چون لالهی حمرا
در حالت شادی و شَرَّر بود
عازم به سفر بود
باشادی کَز اندیشه بدر بود
بیحد و شُمَر بود
آن یار صمیمی و دلارام
با کثرت آلام
چون غنچه بشکفته بادام
با حالته آرام
مانند عروسی به نَظر بود
عازم به سفر بود
شور و شَرَش از وصف بدر بود
نزدیک سحر بود
ِاصرار من انکار سفر بود
خونم بجگر بود
عازم به سفر بودجانم بخطر بود
در شور و شَرَّر بود
گفتم ز چه رو در طرب اَستی
در شوق و تَب استی
هنگام وداع در شعف هستی
خاکم به سر اَستی
من عروسم در عروسی دعوتم
با شکوه و شوکتم
با عروسان دگر در صحبتم
با جلال و رفعتم
گفتمش دراین مصیبت چون کنم
شایدم دلخون کنم
در فراغت ناله ها افزون کنم
سنگ را محزون کنم
در جواب من به گفت قرآن بخوان
چون نئی از کاذبان
از برای شادیم رحمان بخوان
تا روی در جنتان
۱۲/۲۹۰/۲۱/۱/۷۵