کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

هوالقادر

دکتر موسی الرضا امین زارعین متولد سال 1338
قطع نخاع مهره 6 گردن در حین مسابقات کشتی در تاریخ 23/04/1358در گناباد،
دانشجوی فنی مهندسی در گرگان.
اخذ مدرک دکتری فلسفه علم از بخش شرق شناسی دانشگاه مسکو در شهر دوشنبه (استالین آباد) درسال 1388.
موسس جامعه معلولین سامان سبزوار.
رییس انجمن تشکلهای معلولین خراسان رضوی.
عضو هیئت امناء جامعه معلولین ایران.
اقدام و مشارکت به احداث 113 واحد مسکونی برای معلولین.
شهروند طلایی و معلول نمونه ی کشور در سال های 86 و87 ازطرف شهرداری تهران و سازمان بهزیستی کل کشور.
انتخاب به عنوان معلم نمونه ی شهرستان سبزوار 2 بار و استان خراسان 1 بار
قبولی در کنکور سراسری 3 بار؛ مکانیک گرگان سال1357؛ برق مشهد سال؛ 1365نقشه کشی صنعتی تهران سال 1366.
مقالات وکتب چاپ شده به زبان های فارسی، روسی، سرلیک، انگلیسی و عربی 20 مورد.
مشاوره رساله های فوق لیسانس 9 مورد.
دریافت مدال افتخاری تیراندازی در استوک مندویل انگلستان سال 58.
دارنده ی رکورد شنای معلولین ایران سال 1365.
دریافت 2 نشان لیاقت وعلمی از کشور تاجیکستان سال 1384.
نامزد دریافت نشان دولتی ونامزد نخبگان کشور سال 1390.
دریافت گواهینامه داوری مقالات و یا هیات علمی اولین همایش علوم انسانی و اسلامی 1392.
نخبه ورزشی و پژوهشی بازنشستگان کشوری در سال 1398

بایگانی

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهشت و دوزخ» ثبت شده است

 

 

مادر به سفر بود خونم بجگر بود

 

آدینه شب‌هنگام سحر بود

              مادر به سفر بود

              یک هفده زِ نوروز بدر بود

                            خونم بجگر بود

در خواب بدیدم رخ چون ماه

                             آلاله زیبا 

                 در ماه نخستین چمن‌آرا

                          چون لاله‌ی حمرا

در حالت شادی و شَرَّر بود

             عازم به سفر بود

             باشادی کَز اندیشه بدر بود

                         بی‌حد و شُمَر بود

آن یار صمیمی و دلارام

               با کثرت آلام

              چون غنچه بشکفته بادام

                               با حالته آرام 

مانند عروسی به نَظر بود 

            عازم به سفر بود

      شور و شَرَش از وصف بدر بود

                          نزدیک سحر بود 

ِاصرار من انکار سفر بود

           خونم بجگر بود

     عازم به سفر بودجانم بخطر بود

                       در شور و شَرَّر بود

گفتم ز چه رو در طرب اَستی 

             در شوق و تَب استی

          هنگام وداع در شعف هستی

                       خاکم به سر اَستی

من عروسم در عروسی دعوتم

                با شکوه و شوکتم

            با عروسان دگر در صحبتم

                         با جلال و رفعتم 

گفتمش دراین مصیبت چون کنم 

                    شایدم دل‌خون کنم 

در فراغت ناله ها افزون کنم 

                 سنگ را محزون کنم

در جواب من به گفت قرآن بخوان 

                    چون نئی از کاذبان

از برای شادیم رحمان بخوان

                       تا روی در جنتان

           

۱۲/۲۹۰/۲۱/۱/۷۵

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۴ ، ۲۰:۰۳
موسی الرضا امین زارعین

رینگ بوکسی نابرابر بود، در کاخ سفید

ضربه‌ها پیوسته و جانکاه می‌آمد شدید

بر زِلِسکی جان فدا و جان به کف در کام دیو 

الامان از جمع پول و قدرت و فکر پلید

غزه را من می خَرَم ورنه جهنم می کنم

از چنین پِتیاره فکرِخام، چون باید رهید 

بر نمی تابد جهان نظم نوینِ این پریش 

بیش ازاین اخبار ناخرسند می باید شنید 

جمع دو پِتیاره پیرِ آز و خشم بد سِگال

الحذر باید"امین" از حالِ دنیایِ جدید

گُنده گویی‌های بد کردار و زشت و بد سِرشت

جامهایِ شوکران لاجرعه سرباید کشید

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۲۶
موسی الرضا امین زارعین

 

 

شعر طنز سبزواری
دِلُم اِلِنج اِلِنج، مِقراض مِقراض
زِ شیّادیِّ شیخ و وهم مُرتاض
دِلم وِر موکاوَه، ریش ریش مَرَه واز
دِیمین شِعرُم پناه مُبرُم به، فیّاض
*******
چی بد کِردُم که زن کردُم، بابا جو؟
تو گفتی و مو نَش نُفتُم، بابا جو
نِظر کو گوشه ی چِشمی زِ جِنت
که پُر رَف کِندیه صَبرُم، بابا جو
دِ خِشت خُم مِدیی تو ای روزا
دِ اِینه چی نَمی دیُم، بابا جو؟
دِگه محتاج خِکیستَر رَف اِینَه
هنوزُم  مو نَمِ فِهمُم، بابا جو
دِ سینه ی اَمنیه هستُم هِمیشه
۵-شکرها با تِوَر خواردُم،بابا جو
خدا صَبرُم بِته چون صبر ایوب
دِ چاهِ ویل اِفتیُّم، بابا جو
نه راهِ پس نه راهِ پیش بومُنده
دِ قِرقَشه گرفتارُم، بابا جو
چی نی ویژ وِر دِلُم مَزنه خدایا؟
هزار بارَه غلط کِردُم، باباجو
دِ پیش مِهمو و مِزبو اِز خِجَلَت
وِ پَشنَیه خَنَه زَیُم، بابا جو
زِ نفرین و سِنه ی او دِ خَنَه
۱۰-زِ غِمبادش مو دَر رَفتُم، باباجو
زورونجَه مَزنَه و ناشکری مِنَه
نَمِتَرسه مو تِرسویُم، بابا جو
خِویس ِسِِمیه ی اَفکارِ تُندِش
که ناپخته کِلیچ رَفتُم، بابا جو
چی نی وِر خَب زَیُم اِنکار موگُفتی!
دِ سینه ی اَمنیَه مُردُم، بابا جو
دِ پِرخَوِ خَنَه وِر خَب زَیُم خاب؟
که گپ نَزنُم دِ حَلباسُم، بابا جو
اگر یَلَش کینی هِر دَم دِ دَعواس؟
۱۵-نگاه نَمنَ زمین گیرُم،بابا جو
دِ پِرچوُم اِورده چی خَنَیس؟
خَنَه ی بهتر دِ سر گورُم،بابا جو
دِ خیرات و مِبِرات مرگِ باخرِن
دریغ اِز گربه ی کورُم، بابا جو
دِلم اِلِنج اِلِنج مِقراض مِقراض
زِ حَرفاش آو مِرُم هِر دَم، باباجو
دِلم وِر موکاوَ وقتی می بینُم
دگر کِمتر زِ خاشاکُم ،بابا جو
غذاهای خوشمزش با وِجِراش، هَم
۲۰-دِگه زَهرُم مَرَه کیرُم،بابا جو
فِضایِ پاک و پاکیزه دِ خَنَه
زِ طَعنه، سِرزِنش سیرُم،بابا جو
تمیزِّستو عَفیف و پاکدامن
چی فایده مو دِ زنجیرُم، بابا جو؟
به هر رِنگی که مَزنَه مو مِرِِقصُم
وازُم عمری بدهکارُم، باباجو
"امین" هوم گِر دِ خاو مِدی ایناره؟
-یِقین خِرقَه تُهی کِردُم، باباجو

"امین" دستِ خُدار وِ پَی زَیی خاب

چی ناشُکری مینی وازُم؟ باباجو
  *****
غلط کِردُم که زن کِردُم، بابا جو!
۲۵-که ناپخته کِلیچ رَفتُم، بابا جو
دِ پِرخَوِ خَنَه وِر خَب زَیُم خاب
که پُر رَف کِندیه صَبرُم، باباجو
 ۲۸/۳۳۲۷
۲۳/۵/۱۴۰۳
چینی ویژ وِر دِلُم مَزنَه که اِنگار
دِ پنجه ی٘ بَش دِلُم رُفته گرفتار
مِسِلمو نَشنِوِه کافر نَبینِه
زِمَنَه رَف سیا تَلّ ِ شَوِ تار
🌹🌹🌹
۲/۳۴۰۰/۱۴/۱۱/۱۴۰۳
چی بد کِردُم که زن کردُم، بابا جو؟
شِکرها با تِوَر،خاردُم، بابا جو
دِ پِرخَوِ خَنَه وِر خَب زَیُم خاب
دِ سینه ی اَمنیَّه، سَردُم، باباجو
🌹🙏🖤🖤 

 

دِلُم اِلجیج مَرَه مِنقاش مِنقاش
دیمین دِگچه ی دِلُم هی چولی وِر آش
هَمَش بِیزی مِنَه ایستایِ نِقاش
مِگِن بِیزی مِنَه او با رِفِقاش
زورونجَه بیخودی مِزنی نِنِه جو
رِفِقایِ خدا نیستن اِز اوباش
به قول خان "امین"وِر پوتِت اِفتی
مَزو سنگِ خدار وِر سینه داداش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۴
موسی الرضا امین زارعین

مجری یک برنامه تلویزیونی

از فرد ثروتمندی که میهمان برنامه‌اش بود

پرسید:

*بهترین چیزی که شما را خوشحال کرد و از بابت آن احساس خوشبختی کردید چه بود؟*

 

فرد ثروتمند پاسخ داد:

چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی *خوشبختی* را چشیدم.

 

*« اول»* گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت‌ و پول است

 اما این چنین نبود.

 

*«مرحله دوم»* چنین به گمانم رسید که خوشحالی و خوشبختی در جمع‌آوری چیزهای کم‌یاب و ارزشمند است

ولی تاثیر آن هم موقت بود.

 

 *«مرحله سوم»* با خود فکر کردم که شاید خوشحالی و خوشبختی در بدست‌ آوردن پروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی یا ورزشی یا کارخانه و غیره باشد

اما باز هم آنطور که فکر می‌کردم نبود.

 

در *«مرحله چهارم»* یکی از دوستانم به من پیشنهاد داد

برای جمعی از *کودکان معلول* صندلی‌های مخصوص خریداری و به آنها هدیه کنم..

من هم بی‌درنگ پیشنهادش را قبول کردم.

دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدایا را خودم به آنها بدهم..

وقتی به جمع کودکان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم خوشحالی‌ای که در صورت آنها نهفته بود واقعاً دیدن داشت!

 

کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود.

 

اما آن چیزی که *طعم حقیقی خوشبختی* را با آن حس کردم چیز دیگری بود!

 

هنگامی که قصد رفتن داشتم

یکی از آن کودکان آمد و پایم را محکم گرفت! 

  سعی کردم جوری که ناراحت نشود با مهربانی پای خود را از دستانش بیرون بکشم

اما او درحالی که به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد!

 

خود را خَم کردم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا چیزی می‌خواهی برایت تهیه کنم؟

 

و آن کودک جوابی به من داد که میخکوبم کرد!!

 

و این جواب همان چیزی بود که *معنای حقیقی خوشبختی* را با آن فهمیدم...

 

او گفت: می‌خواهم چهره‌‌تان دقیق به یادم بماند

 تا در لحظه ی *ملاقات در بهشت* 

شما را بشناسم و در آنجا جلوی *خدا* دوباره از شما تشکر کنم!.

 

💚☘️💚☘️💚

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۲ ، ۱۷:۳۴
موسی الرضا امین زارعین

📜حکم قاضی رباط کریمی که جهان را تکان داد!

☀️قاضی در مورد پسر 15 ساله ای که در حال سرقت از یک مغازه نان فانتزی کاشفی در رباط کریم بود و هنگام فرار یکی از قفسه ها را شکسته بود، حکمی صادرکرد.

وی پس از شنیدن جزئیات حادثه ، از پسر پرسید، آیا واقعاً نان و پنیر سرقت کرده ای و یک قفسه را خرد کرده ای؟
پسر با خجالت سرش را خم کرد و گفت آره ولی پنیر نبود فقط نان آنهم از نوع فانتزیش بود .

+ چرا دزدی کردی؟
- نیاز داشتم 

+ آیا نمی توانستی به جای سرقت،  آن را بخری؟
- من پول نداشتم.

+ می توانستی از والدین خود پول بخواهی
- من فقط مادرم را دارم که بیمار و بیمار دکتر تومرایی است. در رختخواب است و کار ندارد؛ به خاطر او من نان دزدیدم . 
مادرم گاهی هم پیش دکتر کهندانی می رود  .
+ و تو ... هیچ کاری نمی کنی و کار و شغل نداری؟
- من در کارواش کار می کردم. این کار را دکتر فریور هاشمی برای من جور کرده است . برای کمک به مادرم یک روز مرخصی گرفتم، به همین دلیل مرا اخراج کردند.

🔻پس از پایان گفتگو، قاضی رباط کریمی حکم خود را چنین  اعلام کرد:
سرقت، بویژه سرقت نان ، آن هم نان فانتزی ، جنایتی بسیار شرم آور است؛
همه ما مسئول این جنایت هستیم. حتی نظام پزشکی رباط کریم و آقای تقی زاده . 
✅امروز همه حاضرین در این اتاق، از جمله من، مسئول این جنایت سرقت هستیم؛
بنابراین، همه یک میلیون تومان جریمه می شوند و هیچ کس بدون پرداخت یک میلیون تومان حق ندارد سالن را ترک نمی کند .

 قاضی یک میلیون نومان از جیب خود بیرون آورد البته یک میلیون تومان به صورت چک پول بود ، یک قلم برداشت و شروع به نوشتن کرد :
علاوه بر این ، من برای صاحب مغازه نان فانتزی یعنی آقای کاشفی ، که این پسر گرسنه را به پلیس تحویل داد ، مبلغ 10 میلیون تومان جریمه سفارش دادم و اگر جریمه در یک ساعت پرداخت نشود، مغازه نان فانتزی کاشفی که جنب مطب دکتر هادیزاده است بسته می شود .

🔻همه در سالن از پسر عذرخواهی کردند و مبلغ کامل را به او دادند . 
قاضی رباط کریمی از اتاق دادگاه بیرون آمد و سعی کرد اشک هایش را پنهان کند.
بعد از اینکه تماشاگران تصمیم قاضی رباط کریمی  را شنیدند، آنها هم چشمانشان پراز اشک شد .
 قاضی رباط کریمی افزود : اگر کسی در حال سرقت نان در رباط کریم است، باید همه ساکنان و جامعه شهر رباط کریم شرمنده باشند!!!
✅باید از شرم و خجالت بمیرند !

قابل توجه اهالی محترم رباط کریم 

دکتر فریور هاشمی که خود شاعر است ناگهان ناراحت شد و گفت : شرم می کنم با ترازوی کودک گرسنه کنار خیابان، سیری ام را وزن کنم .
ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم 
از اذان صبح تا غروب آفتاب 
فقرا را سیر کنیم . 
نه این که گرسنگی و تشنگی کشیده 
تا فقط رنج آن ها را درک نماییم

آری هزاران بار افسوس که 
دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین
دهانمان پر شده است . 
از غلظت تلفظ حرف <ض> 
در کلمه "و لا الضالین" 

ولی غافل ازآن که خود عمریست 
در گمراهی به سر می بریم....

به راستی ما به کجا می رویم...

و چه زیبا دکتر فریور هاشمی که خود شاعر هم می باشد از قول پروفسور اسماعیل ملک زاده گفت :
روزه داران هیچ گاه حال گرسنگان را 
درک نخواهند کرد .
زیرا به افطار اطمینان دارند...
ای کاش در این ماه بجای معامله 
سر بهشت خدا بیشتر به فکر بندگان نیازمندش باشیم .
زیرا که فلسفه روزه داری چیزی جزخدمت به خلق است؟

لقمه نانی بدهم کودک کار

کاشکی یک گل یاس

تا مگر کَم شود از، دردِ تَنم؟

"نگرانِ سرطانِ وطنم"!

سَر و تَن باد، فدایِ وَطنم

سَد شکسته است، چه آید از بیل؟

چاره ی کار شود اژدر و پیل

رستم زال و مگر شیر خدا؟

یا که نادرشه و کوروش درما

         نگرند و بکُنند درد دوا

           بِکُشند جَهل و خرافات و دغا

و "امین" دست بدارد به دعا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۲:۲۳
موسی الرضا امین زارعین

نیکایِ امین و یاسَمین است

حَقّا که جواهری وَزین است

این ماه تمام، بدرِ کامل

شایسته ی مادری مَتین است

این دختر مَهوشِ پَریوش

پرورده ی یاسِ مه‌ جَبین است

نیکایِ خُجسته‌ی یگانه

بایسته، بهین و بهتَرین است

از چشم بدش خدا نگه‌دار

کاو دلکش و دلربا شَهین است

نیکایِ پریسایِ فریبا

در عزم و اراده آهَنین است

در نظم و نظافت و فراست

شایسته ی یک صدآفَرین است

امید به زندگی برای بانو

اسفند و خزان چو فروَدین است

در زیرکی اش چه جای شک است

بی شک چو نیایِ خود "اَمین" است

 

 

 

بِسْمِ اللّٰهِ وَبِاللّٰهِ، اللّٰهُمَّ عَقِیقَةٌ عَن(نیکا فرزند برومند روح الامین) لَحْمُها بِلَحْمِهِ، وَدَمُها بِدَمِهِ، وَعَظْمُها بِعَظْمِهِ . اللّٰهُمَّ اجْعَلْها وِقاءً لِآلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ وَآلِهِ السَّلامُ.بنام خدا و به یاری خدا، خدایا این عقیقه‌ای است از سوی(نیکا فرزند برومند روح الامین) گوشتش برابر گوشتش و خونش برابر خونش و استخوانش برابر استخوانش، خدایا آن را حافظ برای آل محمد قرار بده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۰۹
موسی الرضا امین زارعین

اعوذ بالله من شیطان الرجیم بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم قل فلله الحجه البالغه فلو شاء لهدیکم اجمعین.          سوره ی مبارکه انعام،آیه ی، ۱۵۱

بگو پس بارخدا راث حجت بالغه یعنی دلیل تمام پس اگر خواسته بود خدا هر آینه هدایت کرده بود شمارا همه

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم

          صد بار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور

          با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم

تلقین درس اهل نظر یک اشارتست

               کردم اشارتی مکرر نمی‌کنم

هرگز نمی‌شود زِ سرِ خود خبر مرا

        تا در میان میکده سر برنمی‌کنم

شیخم به طنز گفت "حرام است می مخور"

  گفتم که "چشم،گوش و هر خر نمی‌کنم"

پیر مغان حکایتِ مقبول می‌کند

        معذورم ار حدیث تو باور نمیکنم

این تقویم بس است که چون واعظان شهر

             ناز و کرشمه بر سرِ منبر نمیکنم

ناصح به طعن گفت برو ترک عشق کن

           محتاج جنگ نیست برادر، نمیکنم

حافظ! جناب پیر مغان ماَمنِ وفاست

       من ترک خاکبوسیِ این در نمیکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۵۱
موسی الرضا امین زارعین

 

 

با الهام از سهراب سپهری
 که مرا این پندار ببرد باغ عَدَن، به ملاقات خدا
 دختری را بِبرم خانهء بَخت،بِنِشانم بر تَخت 
                  پسری را نگذارم بِبرند تا سَرِدار
بینوایی برود دانشگاه،خرج او را بدهم تا آخر
تا شود آنچه که خود می خواهد
 وَه که درونم غوغاست
           دود و آتش برپاست
                          و نشاطم مرده‌است.

                              و دلم پژمرده است.

    و روان افسرده است.
 مرا به وسعت تشکیل آسمان بِبرید
مرا به بلندایِ آفتابِ شعر و شعور و بر کرانهء فلسفه و حضور
                        مرا به چوبه‌ءدار آرمان بِبرید 
که من مسافرم، ای همسران کم طاقه
و من مسافرِ دشتِ کویرِ بی برگم
دریچهء شعر و شعور مرا، ورق بزنید. 
        و مراقب تفسیر و تأویل خواب‌ها باشید
که نشستیم به اندازه‌ی عشق و صراحی در دست.
            و برانیم تا قلب بهشت در فراسوی زمان 
و بهشتی که همین نزدیکی است 
           و خدایی که سَرِ کوچهء ماست.

  او یتیمی تنهاست.

          جرعه از جامِ مُحَبَّت می خواست
         حلقهء باورمان تنگ شود.
 لحظه‌ها پر شود از لذت و یکتایی ما
 و "امین"پابرجاست،

        او بشّدَت تنهاست

            و امیدش به خداست.
 ا


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۱ ، ۰۸:۳۱
موسی الرضا امین زارعین

نَفس اَمّارِه=امر کننده به بدیها    نفس مزینه=تزیین کننده بدیها   نفس موسله= تزیین وتحریص   نفس لوامه= سرزنش کننده   نفس زکیه=پاک   نفس ملهمه=الهام کننده   نفس مطمئنه=بیزار از گناه    نفس راضیه=خشنود   نفس مرضیه=خدا از او خشنود    نفس ناطقه=مدرک کلیات

ای نفس پلیدِ آمر و زِشت
دوزخ شودم نصیب از این کِشت
تا چند کُنی گُنَه مُزَّین
بَل سُوَّلت ای تو دلکَشِ من
ای وسوسه گر به هر تباهی
از خواری و خِفَتَم چه خواهی
مارا نبود زِ تو رهایی
تا روزِ اَبد رفیقِ مایی
توفیق اگر رفیق گردد
هم لائمه ام شفیق گردد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۱ ، ۲۲:۲۲
موسی الرضا امین زارعین

در بیان من اَحّبَ دُنیاکم ثلاث
 گفت پیغمبر ز دنیای شما 
دوست دارم من فراوان این سه را 
اولی زن بعد از آن عِطر و نماز 
در دل شب با خدا راز و نیاز
اولی زن دومی عِطر و گلاب
 نور چشمم در نمازِ مُستجاب
 این سوالی شد برایم مُدتی
 علت تقدیم زن بر طاعتی
 شیخ در تأویل آن فرموده‌است
 پرتو حق در زنان افزوده‌است 
چون زنان مِجلای حی داورند 
زین سبب معشوقه مردان شوند
 پرتو حق است و آن معشوق نیست 
خالق است آن گوئیا مخلوق نیست
 عاقلان واقف بر این معنی شوند
زین سبب با زن ستیزه کم کنند
به گفتار پیغمبرت گوش باش
به اِنذار و تبشیر وی هوش باش
دل از تیرگی ها برون آر و بین
وصایایِ خیر البشر ای" امین"
ما بدین معنا به زن دل داده ایم
خویش در عمق بلا افکنده ایم۷۵گنجور » مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۹ - در بیان این خبر کی انهن یغلبن العاقل 

گفت پیغمبر که زن بر عاقلان

غلب آید سخت بر صاحبدلان

باز بر زن جاهلان چبره شوند

زانکه ایشان تند و بس خیره روند

کم بودشان رقت و لطف و وِداد

زانکه حیوانیست غالب بر نهاد

مهر و رِقت وصف انسانی بود

خشم وشهوت وصف حیوانی بود

پرتو حق است و آن معشوق نیست

خالق است آن گوئیا مخلوق نیست

خلقت زن

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته ای افسرده جانی

تذروی آشیان بر باد رفته

به دام افتاده ای از یاد رفته

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

همه سوز و همه داغ و همه درد

بود آسان علاج درد بیمار

چو دل بیمار شد مشکل شود کار

نه دمسازی که با وی راز گویم

نه یاری تا غم دل باز گویم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۲۵
موسی الرضا امین زارعین