چهل وچهار سال پیش مثل چنین روزهایی یاسرعرفات رءیس سازمان آزادیبخش فلسطین برای عرض تبریک پیروزی انقلاب به ایران آمدونیروهای انقلابی که سفارت اسراییل رااشغال کرده بودندبه اشاره حاج احمدآقاسفارت راتقدیم ایشان کردند.
چهل وچهار سال پیش مثل چنین روزهایی یاسرعرفات رءیس سازمان آزادیبخش فلسطین برای عرض تبریک پیروزی انقلاب به ایران آمدونیروهای انقلابی که سفارت اسراییل رااشغال کرده بودندبه اشاره حاج احمدآقاسفارت راتقدیم ایشان کردند.
🔘 زنگ مدرسه کفر است!
✳ مهرماه و «زنگ مدارس» برای همه ما یک خاطره نوستالوژی و ماندگار است. اما شاید کمتر کسی بداند که حدود ۱۴۰ سال پیش، همین زنگِ مدرسه مظهر کفر محسوب و حتی سبب تکفیر مدیر مدرسه و مجوزی برای قتل او بود.
🔻مرحوم «میرزاحسن خان تبریزی» مشهور به «میرزا حسن رشدیه»، فرزند حاج میرزا مهدی تبریزی از مجتهدان بنام تبریزی و زاده محله چرنداب تبریز است که از او به عنوان بنیانگذار فرهنگ و آموزش نوین ایران یاد میشود.
وی پس از آموزش الفبا، حساب و هندسه، تاریخ و جغرافیا در بیروت و تدریس در تفلیس و ایروان و بازدید از مدارس جدید استانبول، اولین مدرسه به سبک جدید را در سال ۱۲۶۲ خورشیدی برای کودکان مسلمان قفقاز تاسیس و در سال ۱۲۶۶ نیز نخستین مدرسه نوین را در تبریز بنا نهاد و در این راه، انواع تهمتها، آزارها و مرارتها را بجان خرید.
🔻وی نخستین مدرسه نوین را در در محلهٔ #ششگلان تبریز در مسجد مصباح الملک تاسیس کرد که یکسال بیشتر دوام نیاورد و مکتب دارانی که دکان خود را کساد میدیدند رئیسالسادات یکی از علمای بیعلم آنروز را مجاب کردند تا رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهاش را صادر کند و بدین ترتیب عوام تحریک شده با چوب و چماق، میرزاحسن و معلمین و دانشآموزان مدرسه را مورد هجوم قرار دادند و وی ناچار شد شبانه به مشهد بگریزد.
🔻پس از شش ماه رشدیه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محله «بازار» تأسیس کرد که باز در اثر حمله دشمنان علم و دانایی و به آتش کشیده شدن مدرسه، ناچار شد از این شهر بگریزد.
🔻یکسال بعد سومین مدرسهاش را در محله «چرنداب» تبریز تاسیس کرد که این بار هم طلبههای علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتبداران به دبستان او هجوم برده و آن را غارت کرده و آتش زدند.
🔻اما میرزاحسن از پا ننشست و چهارمین مدرسه خود را در «محلهٔ نو» تبریز، برای کودکان تهیدست بنا نهاد که تعداد شاگردانش به بیش از ۳۰۰ نفر رسید. این بار مکتبداران ملا مهدی پدر رشدیه را تحت فشار گذاشتند تا مدرسه تعطیل شود. لاجرم ملا مهدی از پسرش خواست به مشهد برود و او چنین کرد.
🔻رشدیه یکسال بعد به تبریز بازگشت و پنجمین مدرسه را در «محلهٔ بازار» تاسیس کرد که این بار نیز در اثر هجوم اجامر و اوباش، تعدادی از دانشآموزان مجروح و یکی از معلمان کشته شد و او ناچار به مشهد گریخت و این بار مدرسهای را در این شهر بنیان نهاد که این مدرسه نیز توسط کهنهپرستان مشهد به آتش کشیده شد و او را سخت کتک زدند.
🔻وی دوباره به زادگاه خود بازگشت و این بار ششمین دبستان را در محله «لیلیآباد» تبریز بنیان نهاد. سه سال بعد با سلاح کمری مورد سوءقصد قرار گرفته و از ناحیه پا مجروح و مدرسهاش هم تعطیل شد.
🔻رشدیه دست بردار نبود و اینبار با فروش املاک خود هفتمین مدرسه را در تبریز دایر و کلاسها را با میز و صندلی و تخته سیاه تجهیز کرده و در فاصله دو کلاس، زمانی را برای استراحت و تفریح دانشآموزان و معلمین در نظر گرفت که به «زنگ تفریح» مشهور شد.
باتوجه به اینکه صدای زنگ شبیه صدای ناقوس کلیسا بود، این بار مکتبداران کهنهپرست، «صدای زنگِ مدرسه» را بهانه مخالفت با رشدیه قرار داده و او را به کفرورزی متهم و اعلام کردند که هرکس فرزندش را به این مدارس بفرستد کافر است و از این طریق عوام را علیه او تحریک کردند و او برای به صف کردن دانش آموزان و اعلام تعطیلی کلاسها، ناچار شد به جای استفاده از زنگ، از یکی از دانشآموزان بخواهد تا با صدای بلند این بیت را بخواند: «هر آنکه در پی علم و دانایی است // بداند که وقت صف آرایی است».
این مدرسه نیز با نارنجک دستساز مورد حمله قرار گرفت و رشدیه ناچار به قفقاز رفت.
🔻با دعوت میرزاعلی خان امینالدوله والی آذربایجان، رشدیه در سال ۱۲۳۶ به تبریز بازگشت و هشتمین مدرسه خود را که از سایر مدارس بزرگتر بود در محله ششکلان این شهر دایر کرد که آنهم با برکناری امین الدوله، به آتش کشیده شد.
🔻وی دوسال بعد از این حادثه در زمان امینالدوله، مدارس رشدیه را در تهران تاسیس کرد.
در این شهر هم «فریاد مقدسمآبها بلند شد که آخرالزمان نزدیک شده جماعتی بابی و لامذهب میخواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند.»
پس از عزل امین الدوله، در پی اینگونه جوسازیها، این مدارس هم تعطیل شد.
🔻پس از مدتی رشدیه تکفیر و با شایعهسازی به بابیگری و ضدیت با امام زمان و اهل بیت متهم شد.
ناگزیر به قم رفت و در آنجا مدرسه رشدیه را تأسیس و به آموزش کودکان فقیر و نابینایان پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۲۳ در سن ۹۷ سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
🔻او در آخرین لحظات زندگیش وصیت کرد که «مرا در محلی به خاک بسپارید تا هر روز شاگردان مدارس از روی گورم عبور کنند و روحم شاد شود».
✅کانال جدید اطلاعرسانی #اکبر_اعلمی
https://chat.whatsapp.com/KN119ZRRVWAGfi9lTmxotR
بدنبال بی ادبی و توهین به قهرمانانِ جهان والمپیک رییس سابق فدراسیون کشتی عضو شورای شهر و مربی تیم ملی برادرانِ خادم سروده شد.
آفرین بر پهلوان نامدار
مَرحَبا بر خادم خدمتگزار
زنده کردی یاد تختی این زمان
گوئیا هستی زِ نسلِ سربدار
هَجوِ نادانی تو را مُحبوبتر
ای زِ شَهرِ پادشاهِ کامکار
😔😔
🖋 عبدالکریم سروش :
بسیاری از مردم بهتقریب میدانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان !
اما من دانشجویانی را دیدهام که نمیدانستند نهضت ملی نفت در زمان رضا شاه بود یا پسرش !
ایرانیان قطعههایی از تاریخ را هزار بار شنیده و میدانند ، اما تمایلی به شنیدن مهمترین بخشهای تاریخ معاصرشان ندارند !
نام تمام جنگهای صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را میدانند ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دورهای است و چرا آن را «صغیر» مینامند ، مات و مبهوت به پرسشگر نگاه میکنند !
آیا در صد و بیست سال گذشته ، یک ایرانی را میتوانید پیدا کنید که یک بار برای میرزا یوسفخان مستشار الدوله اشک ریخته باشد؟
نه !
چرا ؟
چون ایرانی نمیداند او کیست !
او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و «یک کلمه» ، میخواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم هم ماهها در سیاه چال های قجری شکنجه شد !
شکنجهگر او موظف بود
در روزهای پایانی سال 58بعد از نزدیک به یک سال دوری از وطن از لندن به تهران بازمی گشتم که خبرنگار انگلیسی می اندیشم تایمز لندن با من گفتگو یِ سی پرسشی انجام داد که دوازده پرسش و پاسخ یادمه و شش تای آنرا که شخصی بود بازگو می کنم و دو پرسش از من یکی سیاسی و دیگری شخصی که بی جواب ماند.
1-بهترین روز زندگی ات؟ نخستین روز دبستان
2-بدترین روز زندگی ات؟روز رویداد
3-بهترین روز زندگی ات در آینده؟روزی که در فرودگاه مهرآباد پیاده بشم.
4-نخستین کاری که ایران انجام بدی؟ سجده شکر در فرودگاه، بوسه بر پای مادر و خوانش حمد سوره بر آرامگاه مهربانیار محمود طالقانی (که در آنجا از حال رفتم)
5-بدترین روز در آینده؟ پرواز ملکوتی مادرم
6-آیا دوست داری حریفت به درد تو دچار شود؟ نه،هرگز، دوست ندارم هیچکس چنین شود. خبرنگار بلکه شاه؟ بلکه شاه،حتی بختیار(در زمانی که شاه کشی مد و افتخار می نمود)چندی پیش نابخردی در نشستی به من توهین کرد. سپس رویداد ناگواری پیشآمدش شد کسانش اندیشیدن که شاید من بد برایش خواسته ام در پاسخ گفتم هرگز و داستان را برایشان بازگو کردم.افتخار می کنم البت تا کنون از روزگار برای کسی بد نخواسته ام حتی کسیکه مرا بدین روز انداخته و. ...
.7-چرا مردم ایران شاه را رها نمی کنند او بیمار است؟چرا شما مردم ما را به حال خود رها نمی کنید؟!؟کودتای 28 مرداد دست آورد شما بود.هم سالان من از شما و پدرانمان ناخرسندند هنوز
8-آیه الله طالقانی؟
9-آیه الله خمینی؟
10-مهندس بازرگان؟ چرا به شادروان بازرگان گوش نمی سپارید؟من نیز در پاسخ سخن به گزافه گفتم که در همین سایت در دیدار با سفیر فلستین در سفارت شرح داده ام و از روان آن بزرگمرد امید بخشش دارم.
11-و پرسش پسین من چون پروفسور مداواگر توانخواهان آنجا بود.تا کی باید من از ویلچر استفاده کنم؟ناگفته نماندخبرنگار خیلی به اوضاع ایران آشنا بود بارها به دیدن من آمده بود و پیشنهاد ماندن در انگلیس را هم..َبه عنوان بازیگر تاتر به من داد.
*عبداله موحد تک ستاره تاریخ کشتی جهان*♥️♥️
*که دیگر مادر گیتی همچون موحد بدنیا نخواهد آورد*
در حالیکه الکساندرمدوید اعجوبه روسیه با ۱۱ طلای جهان و المپیک رکورد دار جهان کشتی هست
*اما*
*فیلا. فدراسیون جهانی کشتی*
*یک کتاب فقط برای عبداله موحد نوشته است*
*موحد تنها کشتی گیری روی کره ی زمین بوده و هست که چندین فن را در کشتی اختراع کرد*
و
*مهمتر اینکه تنها کشتی گیری بوده که همیشه قبل از شروع مسابقه نتیجه مسابقه را اعلام میکرده و حتی فن هاییکه در بازی میخواسته اجرا کنه را هم میگفته و در مسابقه همه را انجام میداد*
عبداله موحد کارمند دانشگاه *تهران بود و
در آن شب فراموش نشدنی من در ساختمان نخست وزیری اتاق رانندگان کشیکخوابیده بودم که حدود ساعت دو نیمه شب آژیر به صدا در آمد امریکا به لیبی هم پیمان ایران در منطقه حمله کرده بود.آخرین نخست وزیر ایران به همراه کابینه در اتاق تله تکس تشکیل جلسه دادند و رویداد را پیگیری می کردند.
من مهمان حاج حسین محرومی بودم که راننده ویژه نخست وزیری بود و آنشب در ماموریت همکارانش خدمت شایانی به من کردند. درآن رویداد من علاوه بر نخست وزیر باآقایان بهزاد نبوی.اژه ای. موسوی اردبیلی گپ و گفتی داشتیم. برای تحویل ماشین رفته بودم بیاری خدا و همراهی همگانی بویژه شادروان مبینی و بلالی موفق شدم.َ