مهربان یار دکتر حسین محمدی مبارز داماد گرامی همشیره بزرگوارم متخلص به ایلیا
مهربان یار دکتر حسین محمدی مبارز داماد گرامی همشیره بزرگوارم متخلص به ایلیا
رفتن جان از تن آواز ایران زود بود
بی سرو سامانی یاران ایران زود بود
نغمهء داوودی اش با درد مردم ساز بود
ربنایش جرعه ای از چشمهء آغاز بود
#خسرو_آواز_ایران_محمد_رضا_شجریان به مهمانی حافظ،سعدی و مولانا و. ...رفت و در آرامگاه فردوسی آرام گرفت.
خوانش پاره الرحمن درآیین سوگواری شادروان پدرش در مشهد مقدس دهه چهل
خسرو آواز ایران پر کشید
جامی از عرفان مولا سر کشید
در جوار مرقد فردوس طوس
دیدم اورا حافظ هم در بر کشید
هوالعَّلی و هوالعالی وهوالاَعلا
عُلوِّ ذَرّه یِ خاکی زِ نَفخِه اش پیدا
هوالوَّلی و هوالوالی و هوالمَولا
که بُرد حضرت عیسی(ع)به گُنبَدِ مینا
هوالحَبیب و هوالاحَبَب و هوالمَحبوب
که مَهوشانِ پَریوَش به کوی او مَجذوب
هوالشَفیع و هوالواهِب و هوالوَهّآب
که اوست توبه پَذیر فَراعنه دَر آب
هوالوجودو هوالواجد و هوالمُوجود
زِامتحانِ اِلهی هَمه شَویم مَردود
هوالحَمید و هوالحامد و هوالمَحمود
اَنا العَبیدو اَناالعابِدو تویی مَعبود
هوالشَّهید و هوالشّاهد و هوالمَشهود
شَه شهید
💎 خاطرهای از دکتر زرین کوب:
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویر را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم ، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود ، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد :
ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟
گفتم: استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم.
خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند .
همین طور که صحبت می کرد ، دقیق نگاهش می کردم ، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته ، متین و سنگین و باوقار .
می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده ، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه ، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند .
پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟
گفت : سؤالی داشتم
گفتم : بفرما
پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟
گفتم : خب بله ، صددرصد
گفت : ولی من اعتقاد ندارم
پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد؟( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم )
گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من می کشید ؟
گفتم : اگر از دستم بر بیاد ، حتما ، چرا که نه؟
گفت : یک فال
دانستنیهای جالب دربارهٔ زبان فارسى
زبان فارسى در ٢٩ کشور جهان صحبت میشه، که در ردیف ششم بعد از زبان اسپانیایى و قبل از زبان آلمانى (از نظر تعداد کشورهایی که توی اونها فارسى صحبت میکنند) ردهبندى شده !
زبان فارسى دومین زبان کلاسیک جهان بعد از زبان یونانى شناخته شده و همهٔ ویژگیهاى یک زبان کلاسیک رو داره. زبانهاى لاتین و سانسکریت در ردیفهاى سوم و چهارم قرار دارند !!
زبان فارسى از نظر تنوع مَتَل (ضربالمثل) بین سه کشور اول دنیاست !
زبان فارسی از نظر دامنه و تنوع واژهها یکى از پرمایهترین و بزرگترین زبانهای دنیاست.
در کمتر زبانى فرهنگلغاتى مثل لغتنامهی ١٨جلدی دهخدا و یا فرهنگ معین در ۶ جلد دیده میشه !!
زبان فارسى توانایى ساختن ۲۲۵ میلیون واژه را داره که در میان زبانهاى گیتى بىهمتاست !!
زبان فارسی سیزدهمین زبان پرکاربرد در محتوای وب و اینترنته !!
زبان فارسى یک سده از لاتین و دوازده سده از انگلیسى جلوتره !!
از ده شاعر برتر جهان پنج تن
در فراز و فرود زندگی ازدواج فرزند دار شدن و همسرداری نوردیدگان آنچنان را آنچنانتر می کند گلی است که به سبزه آراسته می گردد. شادی و اندوه را می فزاید.
تا پیش از ورود روح الامین به زندگی هر از گاهی میخی به تابوت می زدیم میانگین روزی دو میخ با به بارآمدن خجسته اش ترک این زشت نمودم به سفارش غیر مستقیم شادروان دکتر متولی وبا جشن بیوگانی اش زبانم دوباره به سرودن بازشد ونیز میخ بر تابوت هفته ای دوبار ودوبار در سال روزی یک میخ نخستین دهه محرم وپسین جشن نوروز نخست به علت وهنی که به دین و شاه شهید وانرژی نهفته ای که بهدر می رود.
و پسین به روزگار فرودستان و نادیده مهر پدر و مادر (فاماالیتیم فلا تقهر)در جشن نوروز باستانی و نیز از جشن بیوکانی ستون دلم زبانم به سرودن، پس از زمانی دراز گشاده گردید و چند باری هم به اندوه بغضم ترکید و مروارید بر گونه ام روان امید آن است که در سبزی دامان این دو دسته گل به سبزه آراسته تر گردند.
و بر شادیمان (من و گل صنم بانو)بیفزایند تا اندوه، گل صنم بانو را هیچگاه زیباتر و شادمان تر از شب بیوکانی ستون دلم ندیده بودم غم و شادی همراهند مانند شب و روز آرزومندم روزهای بلند وشب های کوتاه پیش رو داشته باشیم.
دریغا دریابندری!
هر گاه بزرگواری به عمر کمال از دست می رود. یک فرموده و یک اندیشه یادآور می شود. نخست اینکه به فرموده ابنسینا چون روح به کمال رسیده است از تدبیر بدن باز ایستاده جان به هوای روی او خدمت تن نمی کند. و اما به اندیشه کمترین آیا جامعه و روزگار آبستن رخداد ناگواری است که؟ خداوند نخواسته است این عزیز بیش از این آزرده و رنجور گردد.َ
از صبح که این عکس نجف دریابندری را در ایبنا دیدم حالم خراب است. محمد زهرایی میگفت از دریابندری پرسیدند جمالزاده چه میکند؟ با همان ظرافت معهودش گفت: سالهاست مشغول مردن است. عکس دریابندری را که دیدم به یاد این حرفش افتادم. هیهات از زندگی! دریغ از دریابندری!
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
دریابندری نمونۀ یک روشنفکر روشنبین بود؛ هوشمند و فهمیده. ظریف و بذلهگو و نکتهپرداز. خوشمشرب و خوشذوق و خوشقریحه. قهقهههایش مشهور بود. صابون سیاست به تنش خورده بود. زندان کشیده بود. تا آنجا که من فهمیدهام در سیاست عمیق و جدی بود. سیاست شعرزدۀ امثال گلسرخی و اخوانثالث و دیگران را جدی نمیگرفت. چپ بود و چپ ماند اما منعطف بود. بی آنکه به ورطۀ زبونی و ذلّت فرو بلغزد نگاه انتقادی به جریان سیاسی چپ داشت. مقدمهاش بر ترجمۀ تاریخ روسیۀ شوروی
َفَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا
پس بیابی بنده ای از بندگان من که داده ایم رحمت واموخته ایم به او علم لدنی
(آیه65سوره کهف)
جمعی که بنابه عرش افراشته اند
ایوان بلند وقصرها داشته اند
ازهستی آن قوم اثر باقی نیست
اکنون دروند هرچه می کاشتند
.....
ای یافته از فیض الهی صد خیر
باید که رسد خیر تو پیوسته به غیر
از فقر مترس و رو به درویشان کن
کاینست طریق اهل معنی در سیر
(صفحه414،شرح دیوان منسوب به امام علی(ع )،قاضی میبدی)
بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
اواخر فروردین 88 بود بوی فتنه به مشام می رسید.در جمع همراهان انقلاب و دوستداران آب و خاک بودیم .برآن شدیم که برای جلوگیری از آنچه که شد ونمی بایست چاره ای بیندیشیم به پیشنهاد من قرار شد که حاجی فتاحی (ابوالشهدا)به شادروان حاج اقا شهرستانی(هم حجره و همدرس رهبر)وکاظم کرامت رییس شورای شهربه مرحوم ابراهیمی(امام جمعه سبزوار) و من با حاج آقا علوی(زعیم سبزوار)صحبت کنیم و نامه ای به امضای روحانیت سبزوار و روحانیت استان و(تولیت آستان قدس رضوی) مرحوم عباس واعظ طبسی نهایتا به رهبری انقلاب نوشته شود که بیاری باری تعالی آتش فتنه شعله ور نشود عکس العمل بزرگواران سه گونه متفاوت بود امام جمعه فقید بسیار استقبال کرده بود ضرورت قضیه را حاج آقا علوی به من فرمودندباید فکر کنم و حاج آقا شهرستانی برآشفته بود و به عتاب گفته بود چه فتنه ای؟چه نامه ای؟شما چه خیال کرده اید؟ همان حرفی راکه بسیار کسان به مرحوم هاشمی رفسنجانی گفتند نامه ای نوشته نشد و شد آنچه نمی بایست.هر چند که جبر تاریخ کار خود را به انجام می رساند ولی ما به وظیفه عمل کرده بودیم که ما مامور به وظیفه هستیم نه نتیجه. و هم اکنون آن بزرگواران به رحمت خدا رفته اند و حاج آقا علوی حال خوشی ندارد و ما نیز در آرزوی سلامت و بهبودی و دعاگوی ایشان هستیم.
جاییکه برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی چهار دهه است برای توانخواهان انجام وظیفه می کنم(به هنگام سلامت هم)و شوربختانه طرفی نبسته و توفیقاتی نیافته بارها دست خدا را پس زده بل بدندان گزیده ام.
زمینهای اهدایی سه گانه و چند گانه ای را به دلیل ناپختگی های متاثر از دهه نخست انقلاب از جانب نیکخواهان نپذیرفتم*.با وجود اینکه کارهایی نه در حد رضایت برای گرامیان انجام گرفته ولی تا اهداف فاصله زیاد است.(ساخت 113 واحد مسکونی از ده تا صد درصد.33 اردو خارج و داخل 15مورد به سرپرستی مهربان صفاری،بیش از یک ملیارد تومان