کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

نوشته ها،‌مقاله ها و پرسش و پاسخ

کلام

هوالقادر

دکتر موسی الرضا امین زارعین متولد سال 1338
قطع نخاع مهره 6 گردن در حین مسابقات کشتی در تاریخ 23/04/1358در گناباد،
دانشجوی فنی مهندسی در گرگان.
اخذ مدرک دکتری فلسفه علم از بخش شرق شناسی دانشگاه مسکو در شهر دوشنبه (استالین آباد) درسال 1388.
موسس جامعه معلولین سامان سبزوار.
رییس انجمن تشکلهای معلولین خراسان رضوی.
عضو هیئت امناء جامعه معلولین ایران.
اقدام و مشارکت به احداث 113 واحد مسکونی برای معلولین.
شهروند طلایی و معلول نمونه ی کشور در سال های 86 و87 ازطرف شهرداری تهران و سازمان بهزیستی کل کشور.
انتخاب به عنوان معلم نمونه ی شهرستان سبزوار 2 بار و استان خراسان 1 بار
قبولی در کنکور سراسری 3 بار؛ مکانیک گرگان سال1357؛ برق مشهد سال؛ 1365نقشه کشی صنعتی تهران سال 1366.
مقالات وکتب چاپ شده به زبان های فارسی، روسی، سرلیک، انگلیسی و عربی 20 مورد.
مشاوره رساله های فوق لیسانس 9 مورد.
دریافت مدال افتخاری تیراندازی در استوک مندویل انگلستان سال 58.
دارنده ی رکورد شنای معلولین ایران سال 1365.
دریافت 2 نشان لیاقت وعلمی از کشور تاجیکستان سال 1384.
نامزد دریافت نشان دولتی ونامزد نخبگان کشور سال 1390.
دریافت گواهینامه داوری مقالات و یا هیات علمی اولین همایش علوم انسانی و اسلامی 1392.
نخبه ورزشی و پژوهشی بازنشستگان کشوری در سال 1398

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشتباتم فزون شد از هزار» ثبت شده است

شعر طنز سبزواری

دِلُم اِلِنج اِلِنج، مِقراض مِقراض

زِ جهلِ جمع و شیّادیِّ، مُرتاض 

دِلم وِر موکاوَه، ریش ریش مَرَه

پناهنده مَرَه "امین" به، فیّاض

*****

چی بد کِردُم که زن کردُم، پدر جان؟
تو گفتی و مو نَش نُفتُم، پدر جان
نِظر کو گوشه ی چِشمی زِ جِنت
که پُر رَف کِندیه صَبرُم، پدرجان
دِ خِشت خُم مِدیی تو ای روزا
۶-دِ اِینه چی نَمی دیُم، پدر جان
دِگه مُحتاج ِ خِکیستَر رَف اِینَه
هنوزُم  مو نَمِ فِهمُم، پدرجان
دِ سینه ی اَمنیه هَستُم هِمیشه
شِکرها با تِبر خواردُم،پدر جان
خدا صَبرُم بِتِه چون صبر ایوب
۱۲-دِ چاهِ وِیل اِفتیُّم، پدر جان
نه راهِ پس نه راهِ پیش بومُندَه
دِ قِرقَشه گرفتارُم، پدر جان
چی نی ویژ وِر دِلُم مَزنه خدایا؟
هزار بارَه غلط کِردُم، پدرجان
دِ پیش مِهمو و مِزبو اِز خِجَلَت
۱۸-وِ پَشنَیه خَنَه زَیُم، پدرجان
زِ نفرین و سِنه ی او دِ خَنَه
زِ غِمبادش مو دَر رَفتُم، پدرجان
زورونجَه مَزنَه و ناشکری مِنَه
نَمِتَرسَه مو تِرسویُم، پدرجان
خِویس ِسِمیه ی اَفکارِ تُندِش
۲۴-که ناپخته کِلیچ رَفتُم، پدرجان
چی نی وِر خَب زَیُم اِنکار موگُفتی!
دِ سینه ی اَمنیَه بیُّم، پدرجان
دِ پِرخَوِ خَنَه وِر خَب زَیُم خاب 
که گپ نَزنُم دِ حَلباسُم، پدرجان
اگر یَلَش کینی هِردَم دِ دَعواس؟
۳۰-نگاه نَمنَ زمین گیرُم،پدرجان
دِ پِرچوم اِوردَه چی خَنَیس؟
خَنَه ی بهتر دِ سر گورُم،پدرجان
دِ خیرات و مِبِرات مَرگِ باخرِن
دریغ اِز گربه ی کورُم، پدرجان
دِلم اِلِنج اِلِنج، مِقراض مِقراض
۳۶-زِ حَرفاش آو مِرُم هِر دَم، پدرجان
دِلم وِر موکاوَ وقتی می بینُم
دِگه کِمتر زِ خاشاکُم ،پدرجان

تمیزِّستو عَفیف و پاکدامن 

چی فایده مو دِ زِنجیرُم، پدرجان 

غذاهای خوشمزش،‌‌ با وِجِراش، هم
۴۲-دِگه زَهرُم مَرَه کیرُم،پدرجان
فِضایِ پاک و پاکیزه دِ خَنَه
زِ طَعنه، سِرزِنش سیرُم،پدرجان

به هر رِنگی که مَزنه مو مِرِقصُم

وازُم عمری بدهکارم،پدرجان 
"امین" هوم گِر دِ خاو مِدی ایناره؟
یِقین خِرقَه تُهی کِردُم، پدرجان

*****

غلط کِردُم که زن کِردُم،پدرجان!

که ناپخته کِلیچ رَفتُم، پدرجان 

دِ پِرخَوِ خَنَه وِر خَب زَیُم خاب

۵۶-که پُر رَف کِندیه صَبرُم،پدرجان
 
شعر طنز سبزواری   ۲۸/۳۳۲۷
۲۳/۵/۴۰۳ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۴
موسی الرضا امین زارعین

     ‌‌    دهه هفتاد بودحاج محمد باقری در دو دانشگاه مهم سبزواری حکیم سبزواری و آزاد اسلامی معاونت داشت پیشنهادی به کمترین داد و من قبول نکردم کوتاهی از طرف من بود.
 و این کار هیچ‌گاه به انجام نرسید پیشنهادی بود که من در مورد رجال و مشاهیر سبزوار کاری کرده بودم برای پایان‌نامه یکی از بهترین دوستانم که ارشد تاریخ اسلام در مشهد می‌خواند به بهانه پایان‌نامه ایشون هفت‌صد رجل سبزواری را فیش‌برداری کرده بودیم که این کار در  کتابخانه حاج‌آقای علوی به راهنمایی و علاقه ایشان انجام گرفت.
حاج‌آقای علوی  وحاج محمد باقری هر دو علاقه داشتند این کار به انجام برسد به بنده پیشنهاد کردند کار را تمام کنیم بعد از پایان‌نامه دوست عزیزم
و پایان‌نامه‌ءایشان پنجاه تن کفایت می کرد.و به حاجی آقا باقری گفتم که این کار زیادی می‌برد و بایستی دانشجویان باشند کار را بنویسند و ما فقط سرپرستی کنیم ایشون قبول کردند که شش ساعت درس برای من در دانشگاه آزاد و دو ساعت در دانشگاه حکیم بگذارند که به عنوان تکلیف دانشجویی  کار به انجام شود. 
 خدمت دوست عزیزم رسیدم که پایان‌نامه بنام ایشان بود و دوست داشتم با ایشون و یا همسرش حتی سه نفر این کار به انجام برسانیم ایشان هیچ پاسخی در عرض حال من نداد و من هم در یک معذوریت اخلاقی گرفتار قبول نکردم اشتباه شاید از  من بود و جبران‌ناپذیر برای چندومین بار به دوستم عنوان کردم و هیچ پاسخی در نیافتم و تا همین اواخر هیچگاه درس رسمی در دانشگاه نداشته ام(استاد مدعو،راهنما و مشاور) چرا ولی کلاس رسمی.....
اشتباهاتم فزون شد از هزار

در قیامت من نباشم شرمسار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۱۴
موسی الرضا امین زارعین

کولی

برایت قصه می خوانم
برایت قصه ای از عشق می خوانم
تو اکنون قصه پرداز منی
افسانه ام بشنو
تو اکنون محرم راز منی افسانه ام بشنو
تو می دانی زمانی کولی بیگانه ای بودم
شکسته خاطری آواره از کاشانه ای بودم
خوش و سرمست بودم
 شادمان بودم
و فارغ از همه جور زمان بودم
و هرجا خوبرویی بود و داهی داشت
من پرواز می کردم
زکویش زود میرفتم
برایش ناز می کردم
و من از دام عشق ماهرویان برحذر بودم
ودایم در سفر بودم
که روزی مرغکی بی جفت
بر بام دلم پر زد
و با دست محبت آمیزش
بر دلم در زد
نگاهی کرد و اغوش مرا غرق محبت کرد
و من در خواب چشمانش فرو رفتم
در آنجا صد هزار افسانه میدیدم
و هر افسانه را صد بار می خواندم
و سرگرم سرود قصه ها بودم
که قلب من گواهی داد
که او تنهاست
و او همچون تو در غمهاست
و بال آرزو بگشودم و می خواستم
با همزبانی آشنا گردم
و در دامان او از رنج تنهایی رها گردم
از این رو قلب پاکم را که تنها هستی من بود
برایش هدیه آوردم
و چشمم را برایش با سرود گریه آوردم
تو بودی قصه پرداز دل تنگم
ولی افسوس
تو تنها نبودی فکر می کردم
و چون من کولی صحرا نبودی فکر می کردم
و من آنگاه دانستم 
خطا کردم  گنه کردم
گناهی سخت و نابخشودنی کردم
به عشقت هستی نابوده ام را بودنی کردم
تو شمع محفلی بودی و صد پروانه بود آنجا
تو لیلی پیکری بودی و صد دیوانه بود آنجا
و من آنگه چو دانستم تو خوشبختی
خوش و آواز خوان گشتم
برایت شادمانی آرزو کردم
و آرام از سر کوی تو برگشتم
و تو گفتی برو با آشنای دیگری خو کن
برو بر ماهروی دیگری رو کن
ولی افسوس ای زیبا ندانستی
که من با عشوه زیبا بدن ها خو نمی گیرم
و تیر غمزه خوبان به جان من نمی افتد
دلم می خواست میدانستی ای زیبا
که من با حوریان آسمان هم خو نمی گیرم
دلم تنها غریبان بی کسان آوارگان را دوست می دارد
و هر شب تا سحر در پای آنان اشک میریزد
تو هم گر روزگاری بی کس و بی آشنا گشتی
شکسته خاطر و افسرده و دل مبتلا گشتی
به سوی دشت ما برگرد و با من همزبانی کن
برایت باز می خوانم سرود آشنایی را
و از دل می برم افسانه تلخ جدایی را                                                             *اکبر مصطفوی*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۰ ، ۱۶:۵۲
موسی الرضا امین زارعین

       


   

    در،درازای 25 سال تحصیل برون و درون مرز کشور چهار بار این پدیده زشت از من سر زده سال 54 بجای یکی از بستگان (نمی شود نام برد)از سر رو در بایستگی شیمی آزمون دادم دوباره زبان انگلیسی دو تن دیگر همچنین، و اینکه شادروان سیروس بیهقی و محمد آقا رحیمی همو که سال 58 رییس آموزش و پرورش سبزوار شد (هرکجا هست خدایا به سلامت دارش) مراقب و شرح ماجرا محمد رحیمی سیلی به من نواخت و مرا از جلسه بیرون کرد به راستی مرا راحت کرد.  ازآنروز تا کنون سپاسگزار او بوده و هستم.

               با نخستین تقلب نطفه سازشکاری در نهاد انسان کاشته می شود و انسان به آگاهی می رساند که او اهل معامله است چیستی و چگونگی تفاوت می کند.

           شادروان محمد تقی مروجی به دانش آموزان خیلی بهاء می داد و در آزمون همه را آزاد می گذاشت یکبار تقلب یکی که خیلی روشن بود گرفت داد می زد آی دزد آی دزد من دزدو گرفتم دزد دبیرستان اسرار رو گرفتم آی دزد آی دزد. ..روحش شاد راست میگفت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۷
موسی الرضا امین زارعین

       سال 86 #جامعه_معلولین_سامان_سبزوار شبیه امروز بی سامان بود خیر گرامی شادروان ...مقیمی خانه کلنکی به مساحت 350متر در کوچه بن بست روبروی اداره بازرگانی را پیشنهادکرد مادامیکه به فروش نرفته در اختیار ما باشد هیات مدیره تماما معلول. ناکارآمد و نزدیک بین و ریسک ناپذیر نپذیرفتن برخی گفتند اینجا جن داره چون قدیمی و بزرگ بود من نیز پذیرفتم#اشتباه کردم.

         زیراکه پیش درآمدی می بود برای اندیشه های نیک فرجام حاج آقا مقیمی چه از آنجا و یا سایر پیش کش هاو هدایای شادروان خیر نیک اندیش.جامعه بی بهره نمی ماند!؟وبی گمان سامان می گرفت شوربختانه هنوز دفترمان درخانه وقفی در چهار راه استثنایی می باشد که اجازه آن بر دوشمان سنگینی می‌کند آنگاه  مهربانو فهیمه کلاته به جای مهربانو ریحانی توانخواهان را همراهی وهمدلی می نمود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۱۳:۰۹
موسی الرضا امین زارعین

             سپاس یزدان پاک را کمترین اندکی چهره شناسم گاهی دانشجویان را از مشابهت با پدر مادر دایی عمو عمه می شناسم.در دانشکده فنی از دانشجویی پرسیدم شما فرزند فلانی هستید گفت نه پس از لختی پرسیدم  نواده فلانی هستی گفت نه عمویش را نشانه گرفتم.نه آدرس خانه یشان راگفتم.پاسخ داد نه خانه پدربزرگش را آدرس را دادم گفت نه هرچه می گذشت باورم افزون می شد از سر شوخی گفتم اگر گفته هایم درست باشه نمره کم می کنم.گفت باشه در پایان وقت ویژه گرفت وگفت آقا شما همه را درست گفتید نمره کم نکنید پدر ومادرم جدا شده اند ومن خوش ندارم بگویم فرزند فلانی ام. این دانشجو را برای نخستین بار می دیدم. اشتباه من در دوباره و چندباره گفتن آن بود.از من خواست این خواسته پنهان بماند.گفتم به چشم.نمی بایست چند باره میگفتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۸ ، ۱۱:۲۵
موسی الرضا امین زارعین