چونکه شد واصل به حق آن عارف پرهیز
شهر دارالمومنین بی او ندارد اعتبار
واسطِ فیضِ الهی بود آن والا تبار
گو بشو زیر و زبر از اشک و آهم سبزوار*
*اوحدی مراغه ای در رثای امیر شاهی سبزواری
چونکه شد واصل به حق آن عارف پرهیز
شهر دارالمومنین بی او ندارد اعتبار
واسطِ فیضِ الهی بود آن والا تبار
گو بشو زیر و زبر از اشک و آهم سبزوار*
*اوحدی مراغه ای در رثای امیر شاهی سبزواری
در این روزگارانِ قحط و کوید/
فساد و فرومایگی شد شدید /
به تحریم و دژخیم و هم احتکار/
فرومایگان را، شد این ابتکار/
که دین و دیانت همی شد تباه/
دیانت به پای سیاست سیاه/
دل از مردمی ها نیابدگَزَند/
زِ نامردمی هاست،ریش و نَژَند/
رَوانت به داد و دَهش، زنده دار/
که بیداد و خِسّت نیاید بکار/
زَبانِ حال مَعلولان
گرچه معلولم ولی اندیشه ام معلول نیست
هیچ مَجهولی برای فکر من مجهول نیست
اهل فِکر وهِمّت و شور وشعور و کوششم
داوَری هایِ غلط درباره ام مَقبول نیست
عِزّت نَفسَم مرا نزد همه مُمتاز کرد
با تَرحُّم گر نگاهم می کنی مَعقول نیست
نَقصِ جِسمی مانع کار وتلاش من نشد
هیچ مَعلولی به جُرم عِلتَش مَعزول نیست
سینه ی ما خانه ی عشق وصفا وعزّت است
جُزوفا وجز محبّت اندرین کَشکول نیست
حاصل کارم هنرهای ظریف دستی است
جز هنر در غرفه ی صاحبدلان محصول نیست
اشتغال ما به شغل دولتی نا گفته به
جز کمی از ما به شغل دولتی مشغول نیست
اِنتظارم از همه این است که مارا حِس کنند
گر چه این حِس کَردنیها بین ما مَعمول نیست
پُرسشی دارم زِ مَسؤولانِ کشور یک به یک
از چه رو نِسبَت به مَعلولان کِسی مَسؤول نیست
آدمی را آدمیّت مَنزِلت باشد وبَس
لُطفِ حَق بی آدَمیّت مَر تُرا مَشمول نیست
آفرینش، آفرین گوید به پاس هِمَّتم
هر که گوید آفرین بر هِمَّتم مَغفول نیست
با شَریفان اُنس واُلفَت گیر و دایم شاد باش
چون سُخن هایش درست ولااقل مَجعول نیست
سعید شریفان
رفتن جان از تن آواز ایران زود بود
بی سرو سامانی یاران ایران زود بود
نغمهء داوودی اش با درد مردم ساز بود
ربنایش جرعه ای از چشمهء آغاز بود
#خسرو_آواز_ایران_محمد_رضا_شجریان به مهمانی حافظ،سعدی و مولانا و. ...رفت و در آرامگاه فردوسی آرام گرفت.
خوانش پاره الرحمن درآیین سوگواری شادروان پدرش در مشهد مقدس دهه چهل
خسرو آواز ایران پر کشید
جامی از عرفان مولا سر کشید
در جوار مرقد فردوس طوس
دیدم اورا حافظ هم در بر کشید
اولین خلقت زِ خلاّق وَدود
بی گمان عقلی که ضِدش جهل بود
آفرینش چون خدا آغاز کرد
کار گیتی با خرد همباز کرد
بهترین وبرترین خلق خدا
دائماً در جنگ یاران دغا
نقل قول است این ز صادق مَر مَرا
هم شفای عاجل و حاذق تو را
جمله لشکرهای عقل هفتاد وپنج
همچنین یاران جهل هفتاد و پنج
لَخت اول یاور عقل و خِرد
لَخت دوم جهل دایم در نبرد
خیر و شر باشند وزیران دو شاه
پا فشارند در صلاح و در گناه
بعد خیر ایمان و عدل و داد بود
بعد شر انکار و کفر بیداد بود
هوالعَّلی و هوالعالی وهوالاَعلا
عُلوِّ ذَرّه یِ خاکی زِ نَفخِه اش پیدا
هوالوَّلی و هوالوالی و هوالمَولا
که بُرد حضرت عیسی(ع)به گُنبَدِ مینا
هوالحَبیب و هوالاحَبَب و هوالمَحبوب
که مَهوشانِ پَریوَش به کوی او مَجذوب
هوالشَفیع و هوالواهِب و هوالوَهّآب
که اوست توبه پَذیر فَراعنه دَر آب
هوالوجودو هوالواجد و هوالمُوجود
زِامتحانِ اِلهی هَمه شَویم مَردود
هوالحَمید و هوالحامد و هوالمَحمود
اَنا العَبیدو اَناالعابِدو تویی مَعبود
هوالشَّهید و هوالشّاهد و هوالمَشهود
شَه شهید
💎 خاطرهای از دکتر زرین کوب:
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویر را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم ، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود ، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد :
ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟
گفتم: استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم.
خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند .
همین طور که صحبت می کرد ، دقیق نگاهش می کردم ، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته ، متین و سنگین و باوقار .
می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده ، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه ، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند .
پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟
گفت : سؤالی داشتم
گفتم : بفرما
پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟
گفتم : خب بله ، صددرصد
گفت : ولی من اعتقاد ندارم
پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد؟( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم )
گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من می کشید ؟
گفتم : اگر از دستم بر بیاد ، حتما ، چرا که نه؟
گفت : یک فال
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع مىکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامى ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جاى ملال نیست
سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه مىکنند
گویا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده کنار رسول خدا حسین